.. هَمــ آغوشـــ🤍🪐🫀 .. ←پارت۹6→
نیکا اخمی کردوگفت:چه کینه ای هستی تودختر!حالا انگار چی شده.لوس!
من لوس نبودم،نیستم ونخواهم بود(آره جونه عمش:/) ولی خدایی اون روز اعصابم خیلی خورد بود...حالم اصلا خوب نبودو مهم ترازهمه اتفاقای خیلی بدی افتاده بود!
تاوقتی که به دم درخونه مارسیدیم،من به بیرون خیره شده بودم و نیکاعم به روبروش.
وقتی رسیدیم،نیکا روبه من گفت:رسیدیم دیانا خانوم اخمو.
روبه نیکا گفتم:دستت درد نکنه.خداحافظ.
درماشین و بازکردم وپیاده شدم.
می خواستم از ماشین فاصله بگیرم که صدای نیکا من و دوباره به سمت ماشین برگردوند:
- دیانا خانوم جزوه های من و یادت رفت بهم بدی.
لبخندی زدم و جزوه های نیکارو ازتوی کیفم بیرون آوردم.
به ماشین نزدیک شدم وجزوه هارو از پنجره به دست نیکا دادم.
سرم و ازپنجره کردم توی ماشین و لبخند شیطونی زدم وگفتم:دیدی نیکو خانوم؟!دیدی که این آقا متین دوست داره؟!دیدی من هی بهت می گفتم،توهی می گفتی نه!
نیکا اخمی کردوگفت:کی گفته که متین من و دوست داره؟!
- من!!
- بروبابا.اون هیچ احساسی به من نداره.
شیطون ترازقبل گفتم:ازکجا انقدر مطمئنی؟
نیکا خندیدوگفت:مگه تونبودی که تادودیقه پیش اخمات توهم بود؟!چی شدکه یهو انقدر شنگول شدی!؟
باشیطنت گفتم:توجواب من و ندادی،ازکجا می دونی که متین دوست نداره؟
نیکا نگاهش و ازم گرفت وبه روبروش خیره شد.اخم غلیظی روی پیشونیش نقش بسته بود.
باصدای آرومی گفت:توازکجا مطمئنی که متین من و دوست داره؟
- ازاونجایی که همش یه جوری نگاهت می کنه،ازاونجایی که همش بهت سلام می کنه،ازاونجایی که ازت جزوه گرفته،ازاونجایی که امروز وقتی دید که نیومدی،نگرانت شده بود،ازاون جایی که وقتی می گفت نیکا خانوم چشماش برق می زد.
نیکا به من خیره شدوگفت:راست می گی دیا؟!نگرانم شده بود؟!!
لبخندی زدم وگفتم:بله که نگرانت شده بود.خیلیم نگرانت شده بود.اونقدری که وقتی بهش گفتم که حالت خوبه،حال اونم ازاین رو به اون رو شد.
نیکا ناباورانه خندیدوگفت:داری دستم می ندازی؟!
- نه به خدا!واسه چی باید دستت بندازم؟
این بار نیکا چیزی نگفت ودوباره به روبروش خیره شد.برعکس دفعه قبل،این دفعه یه لبخند قشنگ روی لبش بود.
لبخندی زدم وگفتم:من مطمئنم که متین دوست داره.نه تنها اون تورو دوست داره بلکه تواَم عاشق اونی!!!خرخودتی نیکو جون...من می دونم که دوسش داری!!
نیکا نگاهش و به چشمای من دوخت وگفت:چرت نگو دیا!من هیچ احساسی...
وسط حرفش پریدم:
- توچرت نگو نیکا.من مطمئنم که این عشق دوطرفه اس.
و درحالیکه ازماشین فاصله می گرفتم،براش دست تکون دادم ودادزدم:خداحافظ خانوم عاشق پیشه!!
وبدون اینکه منتظر جواب نیکا بمونم،به سمت خونه رفتم و زنگ و زدم.
من لوس نبودم،نیستم ونخواهم بود(آره جونه عمش:/) ولی خدایی اون روز اعصابم خیلی خورد بود...حالم اصلا خوب نبودو مهم ترازهمه اتفاقای خیلی بدی افتاده بود!
تاوقتی که به دم درخونه مارسیدیم،من به بیرون خیره شده بودم و نیکاعم به روبروش.
وقتی رسیدیم،نیکا روبه من گفت:رسیدیم دیانا خانوم اخمو.
روبه نیکا گفتم:دستت درد نکنه.خداحافظ.
درماشین و بازکردم وپیاده شدم.
می خواستم از ماشین فاصله بگیرم که صدای نیکا من و دوباره به سمت ماشین برگردوند:
- دیانا خانوم جزوه های من و یادت رفت بهم بدی.
لبخندی زدم و جزوه های نیکارو ازتوی کیفم بیرون آوردم.
به ماشین نزدیک شدم وجزوه هارو از پنجره به دست نیکا دادم.
سرم و ازپنجره کردم توی ماشین و لبخند شیطونی زدم وگفتم:دیدی نیکو خانوم؟!دیدی که این آقا متین دوست داره؟!دیدی من هی بهت می گفتم،توهی می گفتی نه!
نیکا اخمی کردوگفت:کی گفته که متین من و دوست داره؟!
- من!!
- بروبابا.اون هیچ احساسی به من نداره.
شیطون ترازقبل گفتم:ازکجا انقدر مطمئنی؟
نیکا خندیدوگفت:مگه تونبودی که تادودیقه پیش اخمات توهم بود؟!چی شدکه یهو انقدر شنگول شدی!؟
باشیطنت گفتم:توجواب من و ندادی،ازکجا می دونی که متین دوست نداره؟
نیکا نگاهش و ازم گرفت وبه روبروش خیره شد.اخم غلیظی روی پیشونیش نقش بسته بود.
باصدای آرومی گفت:توازکجا مطمئنی که متین من و دوست داره؟
- ازاونجایی که همش یه جوری نگاهت می کنه،ازاونجایی که همش بهت سلام می کنه،ازاونجایی که ازت جزوه گرفته،ازاونجایی که امروز وقتی دید که نیومدی،نگرانت شده بود،ازاون جایی که وقتی می گفت نیکا خانوم چشماش برق می زد.
نیکا به من خیره شدوگفت:راست می گی دیا؟!نگرانم شده بود؟!!
لبخندی زدم وگفتم:بله که نگرانت شده بود.خیلیم نگرانت شده بود.اونقدری که وقتی بهش گفتم که حالت خوبه،حال اونم ازاین رو به اون رو شد.
نیکا ناباورانه خندیدوگفت:داری دستم می ندازی؟!
- نه به خدا!واسه چی باید دستت بندازم؟
این بار نیکا چیزی نگفت ودوباره به روبروش خیره شد.برعکس دفعه قبل،این دفعه یه لبخند قشنگ روی لبش بود.
لبخندی زدم وگفتم:من مطمئنم که متین دوست داره.نه تنها اون تورو دوست داره بلکه تواَم عاشق اونی!!!خرخودتی نیکو جون...من می دونم که دوسش داری!!
نیکا نگاهش و به چشمای من دوخت وگفت:چرت نگو دیا!من هیچ احساسی...
وسط حرفش پریدم:
- توچرت نگو نیکا.من مطمئنم که این عشق دوطرفه اس.
و درحالیکه ازماشین فاصله می گرفتم،براش دست تکون دادم ودادزدم:خداحافظ خانوم عاشق پیشه!!
وبدون اینکه منتظر جواب نیکا بمونم،به سمت خونه رفتم و زنگ و زدم.
۱۸.۶k
۲۳ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.